با درود
خاطرم هست چند سال پیش برادر عزیزم فرشاد فرنوش کتاب مهمی را به من هدیه کردند که بسیار از خواندن آن لذت بردم و به هر یک از دوستان و آشنایانم خواندن آن را پیشنهاد دادم. موضوع این بلاگ معرفی همین کتاب است. نام کتاب (سفرنامهی برادران امیدوار) میباشد. در ابتدا برادران امیدوار را خدمتتان معرفی میکنم.
عیسی امیدوار متولد
۱۳۰۸ و
عبدالله امیدوار۱۳۱۰،
تهران، منطقه
دروازه دولاب. این دو برادر اولین جهانگردان ایرانی هستند که در سال 1333 با یک اتومبیل ژیان و یک موتورسیکلت به مدت ده سال دور دنیا سفر کردند و با کولهباری از تجربه و خاطرات عجیب و شنیدنی به ایران بازگشتند. این کتاب سفرنامهی این دو مرد بزرگ و پرآوازه میباشد. بعد از خواندن کتاب مطلع شدم در کاخ سعدآباد تهران موزهای از سوغات و دستاوردهای آنها وجود دارد. همراه یکی از دوستانم به موزه رفتم و از آن دیدن کردیم. چندین مرتبه کتاب را مطالعه کرده بودم و جزئیات ذکر شده در آن را حفظ بودم. در موزه، راهنما قصد توضیح دربارهی عکسها و لوازم مختلف را داشت که متوجه شد من به دوستم همه را دقیق توضیح میدهم، به شکلی که انگار من راهنما هستم. خانم راهنما جلو آمدند و به من گفتند : اگر اینقدر به این موزه علاقه دارین، خود آقای امیدوار در موزه حضور دارند. میتونید به اتاق انتهای راهرو برید و با ایشون ملاقات کنید. وای خدای من! خیلی ذوقزده شدم و به سرعت من و دوستم خودمان را به انتهای راهرو اتاق ایشان رساندیم. در که باز شد مردی خوشظاهر، خوشرو و دوستداشتنی را دیدم. بله آقای عیسی امیدوار بود. خلاصه کلی با ایشان خوش و بش کردم و سوالی پرسیدم.
من (فرهاد فرنوش) : جناب امیدوار لطف میکنید یک خاطره برایمان تعریف کنید؟
آقای عیسی امیدوار : خاطره که خیلی زیاده اما یکی از جالبترینهاش رو براتون میگم. چندین شب رو همراه برادرم و یک راهنما در یکی از قبایلی که در جنگلهای آمازون بود، گذروندیم. اونجا مردمانی داشت به ظاهر خطرناک و به قولی به جزایر آدمخوارها معروف بودند. اما ما هیچ بدی از آنها ندیدیم و از همه مهمتر اینکه در واژگانشان واژهای به نام دروغ نداشتند. یعنی اصلاً نمیدونستند دروغ و دروغگویی یعنی چی!
من : یعنی شما هیچ دروغی از آنها نشنیدید؟
آقای عیسی امیدوار : به هیچ وجه. همه چیز رو رو راست و بیکلک میگفتند و همان رو رفتار میکردند. یادم هست یه شب با برادرم خواستیم سر به سرشون بذاریم. برادرم گفت : ما برای شما کلی سوغات آوردیم که همه رو بهتون فردا صبح میدیم. اونها باور کردند اما صبح فردا به اونها سوغاتی ندادیم و برادرم گفت به شما دروغ گفتیم. اونها گفتند یعنی چی؟ برادرم گفت : یعنی نیاوردیم. آنها پذیرفتند اما دروغ را متوجه نشدند و گفتند خوب دیشب گفتید آوردیم و صبح گفتید نیاوردیم این که مشکلی نیست همین. و بسیاری مثالهای دیگه.
من : واقعاً جالبه و قابل تامل. آیا عکس یا فیلمی هم از آنها دارید؟
آقای عیسی امیدوار: بله.
خلاصه در حین خداحافظی جناب امیدوار سی دی ارزشمندی را به من هدیه دادند که فیلم مستند سفرهایشان بود.
در آخر اینکه برادرم میگفتند فرهاد در استرالیا خیلی از اماکنی که در این سفرنامه ذکر شده را دیدم. و جالبه بدونی در شهر آدلاید، پِرت، گلد کوست و... استرالیا جزایری وجود دارند که میلیونها سال است بکر و دست نخورده باقی ماندهاند که در این سفرنامه ذکر شدهاند.
* قابل ذکر است آقای عبدالله امیدوار در کشور شیلی زندگی میکنند.
با تشکر
فرهاد فرنوش