تنبیه عیسای نبی در مدرسه
چون بزرگتر شد مریم او را به معلّمی سپرد و گفت: «این کودک را نیک آموز و عزیز دار و مَزَن.» و خود برفت. معلم او را پیش خواند و گفت: «بگوی ابجد.» عیسی گفت: «ابجد چه بُوَد؟» معلم گفت: «تو بیاموز و معنی مپرس.» عیسی گفت: «چگونه آموزم چیزی که اصلش ندانم؟» معلمش بزد و گفت: «بگوی ابجد.» گفت: «تا اصلش نگویی، نگویم.» معلم بسیار بگفت. سخن استاد را نشنید. چون مادرش بیامد تا او را بَرَد، عیسی گفت: «یا مادر! این معلم وصیت تو کار نبست، تو گفتی که بسیار آموز و اندک زن، او بسیار زد و اندک آموخت.» پس گفت: «یا معلم! اگر خواهی تا من تو را معنی ابجد بگویم که ابجد چه بُوَد؟» معلم گفت: «بگوی.» عیسی گفت: «الف آلاءِ اوست، و بی بقای اوست و جیم جلال اوست.» چون عیسی این سخن بگفت معلم تعجب کرد و گفت: «یا زن! این فرزند تو نه چنانست که از کسی آموزد که وی چنانست که باید که همه عالم ازو آموزند.»
#اسحاق_نیشابوری
📕قصص الأنبیا