آببازی کنید!
[از تفریحات صوفیان]
خواجه ابوبکر مؤدب، ادیب فرزندان شیخ و مرید خاص شیخ ما بود. او گفت: من در میهنه بودم، پیش شیخ. یک روز بارانی عظیم آمد، بهارگاه. و در میهنه چون باران آید سیل خیزد. نماز دیگر، شیخ ما، قَدَسَاللهروحهالعزیز، بیرون آمد و خود گفت: «الصّلای آببازی!» جمع جمله برفتیم. و من ادیب فرزندان شیخ بودم. در پیش شیخ میرفتیم تا به لبِ رود. و شیخ آنجا بایستاد و گفت: «آببازی کنید!» جمله جمع در آب جَستند و من پیش شیخ بایستادم، و در شیخ مینگرستم. و جامههای پاکیزه پوشیده داشتم. تا درین بودم حسن مؤدب درآمد، از پسِ من. و سر به میان دو پای من کرد مرا برداشت تا لب رود. و در میان آب انداخت. و من شناو ندانستم. آب درآمد و دستار و کفشم ببرد. و جامههای من همه تر گشت. و من بیهوش شدم...¹
اسرارالتّوحید فی مقامات الشّیخ ابیسعید، ج 1، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعیکدکنی، چاپ دوازدهم، 1397، آگه، صص 169-170.
پ.ن: ¹.حکایت مفصل است و غرض اینکه حسن مؤدب که خادم ابوسعید است بابت این شیرینکاری مؤاخذه گردد. و البته دهانش هم سرویس میشود. مصحّح آببازی را در تعلیقات در معنای شنا کردن آورده است. البته چیزی از اصل قضیه کم نمیکند.