کاترین که از مادری خدمتکار و در خانواده ای نسبتاً مرفه و سرشناس به دنیا می آید، در همان سالهای آغازین زندگی طعم تلخ بی مادری را نیز می چشد. خانم مالک مزرعه که مادرخواندۀ او نیز هست، مسئولیت پرورش و نگهداری او را به عهده می گیرد. در عنفوان جوانی سخت شیفتۀ نیلیدوف، برادرزادۀ خانم می شود و به صورت پنهانی با او پیمان ازدواج می بندد. نیلیدوف که باید برای ادامۀ تحصیلات به مدرسۀ نظام برود، پس از دوری از کاترین او را به فراموشی می سپارد.
پنج سال بعد نیلیدوف در مراسم محاکمۀ دختری شرکت می کند که به جرم قتل محکوم شده و قرار است به سیبری تبعید شود. این دختر همان کاترین است که پس از رفتن نیلیدوف و آشکار شدن رازش در نزد مادرخوانده اش، مورد بی مهری او قرار گرفته و از خانه رانده شده است. نیلیدوف که خودش را مقصر اصلی این جریان می داند، تمام تلاش خود را به کار می برد تا با نفوذی که در دولت دارد او را تبرئه کند. اما قبل از این که بتواند به نتیجه برسد، حکم اجرا میشود. نیلیدوف تصمیم می گیرد راه این سفر پرخطر که احتمال مرگ در آن بسیار است را برای کاترین هموار کند...
رستاخیز واقعی در درون نیلیدوف اتفاق می افتد. در این داستان ما شاهد خواهیم بود که چگونه یک نفر قدم به قدم از خودخواهی ها و منیت های خود بیرون می آید و هر لحظه خود را به خدا نزدیکتر می بیند.
رستاخیزِ تولستوی را بخوانید و معرفی کنید.